روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

من و گل پسر

گل پسر هر شب قبل از خواب ُ باید مطمئن شه اول از همه هیچ چراغی روشن نیست   وهمه هم خوابن. وقتی می آد رو تخت بعد از اینکه یه خورده از سر و کول بابایی بالا می ره و بازی می کنه می آد و پیش من دراز می کشه و دستش رو می زاره  روی صورتم و بعد هر چی اسم بلده رو می گه از عزیز و نانا گرفته تا همه جوجو ها و هاپو ها که من باید در جوابش بگم مثلا نانا  لالا کرد تو هم  لالا کن . تا می رسه به من میگه؛ مامانی .من هم می گم اگه تو لالا کنی مامان هم لالا می کنه.نمی دونم این جمله چه خنده ای داره که هر باربه اینجا می رسه می خنده و بوسم می کنه و دوباره از نو اسمها رو می گه . و من نمی فهمم رو کدوم این اسمها هم خودش هم من خوابمون می بره.

امروز اولین روز مهد رفتن گل پسره و من هی ساعتو نگاه می کنم که کی وقت اداری تموم می شه برم ببینمش . امروز بیشتر از همیشه دلم براش تنگ شده

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم مامان ماهان دوشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 ب.ظ http://www.mahanema.blogsky.com

روز اول مهد کودک رفتن بچه ها خیلی سخته

روز سختی بود

مهراوه پنج‌شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ب.ظ

دلم براش تنگ شده. برای رقصیدنش. برای گفتن اوهووویییی.... برای آب بازییی....
دلم براش تنگیده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد