روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

 

 خداحافظ نگو  وقتی‌  هنوز درگیر چشماتم 

خدا حافظ نگو وقتی . تا هرجا باشی همراتم 

تو اون گرمای خورشیدی که می ری رو به خاموشی نمی دونی چقدر سخته شب تلخ فراموشی 

شبی که کوله بارت رو میون گریه می بستی یه احساسی به من می گفت هنوزم عاشقم هستی . 

خداحافظ نگو وقتی هنوز در گیر چشماتم . خداحافظ نگو وقتی تا هر جا باشی همراتم  

چرا حالت پریشونه .چرا مایوس و دلسردی  

خداحافظ نگو وقتی هنوزم می شه برگردی 

تو یادت رفته اوون روزها یکی تنها کست می شد . خداحافظ که می گفتی خدا دلواپست             می شد       

خداحافظ نگو وقتی...... 

-------------------------------------------------------------------------------------------

 پی نوشت: قابل توجه خاله خانم . نشه این شعرو بخونی ربطش بدی به آقای همسر و از پشت تلفن هی بیوفتی تو حول و ولا... کلا چون این شعرو دوست داشتم نوشتم.و از اوونجایی که وبلاگم کلی خواننده داره !!!!!!!!! خواستم توضیحی داده باشم 

راستی جهت حفظ امانت داری این شعر از آقای فریدون که اشتباه نکنم فامیلیش آسرایی. ما که گردنمون از مو باریکتره نشه بخاطر این دزدی شعری از پل صراط بیو فتیم پایین . این دنیا که گذشت . در فکر تدارکات واسه اوون دنیام هم که شد خوبه که اسم ایشون رو ذکر کنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم مامان ماهان یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ق.ظ http://mahanema.blogsky.com

واقعاً شعر قشنگیه منم خیلی دوستش دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد