روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

من و گل پسر ٤

وقتی دیدمت فهمیدم که واقعا اوون قدر سختی و تهوع ٩ ماهه ارزشش رو داشت. مو هات چسبیده بود به سرت . اوونم فرفری . سفید بودی مثل برف. برعکس بچه های دیگه که معمولا سرخ هستن و خواب تو بیدار بودی و با چشمای کوچولوت دنیای جدید رو نگاه می کردی. حالا ٢ سال گذشته از اوون روز و تو بزرگ شدی. حالا برعکس نوزادیهات که همش گریه می کردی بیشتر اوقات در حال خنده و بازی هستی. بودنت با من ، اغوشی رو که هر روز بعد از اومدنم به خونه به رووم باز می شه بهانه ای برای شکر خدایی که تو رو بهم داد. 

دیشب بهش می گم ؛ گل پسرمی دونی تولدت نزدیکه ؟ می گه مامانی {دست، شم، آتیش، فوت} یعنی باید دست بزنیم و شمع رو آتیش کن تا من فوت کنم. عسل منه این گل پسر 

نظرات 1 + ارسال نظر
مهراوه شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:35 ب.ظ

عسل نانا هست. تحریف تاریخی نکن. امروز بهش زنگ زدم از اول تا اخر گفت نا نا نا نا. بعدشم یه یابو یابودی تحویلم داد و رفت!!!!
تولدش مبارک. دومادش کنی. منم پولامو جمع کنم که به عنوان خاله خانوم روز خواستگاری به خودم کلی طلا اویزون کنم که حساب کار بیاد دست خونواده دختر!!!!! یعنی از اوناشم!!!! حساب ببرند!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد