میرم قصابی نزدیک خونمون تا وقتی آقای همسر اومدن فریزر خونه خجالت زده نشه. صاحبش پیرمردیه همسن پدر. می گه ۷۴ سالش هست و می گه از دورانی که گوشت ۲ تومن بود و حالا شده ۱۸۰۰۰ تومن . می گه از گندمزاری که تو شمال تهران بود و اوون زمان مفت نمی خریدن و حالا... اوون صحبت می کرد و من تشنه حرفهایی که زمانی از پدر میشنیدم و حالا اوون قصاب به زبون می اورد. با مهربونی درد دل می کرد که دزد نبوده که هنوز باید بیاد کار کنه . می گفت که نون بازوش رو خورده و .... من با هر کلامش قلبم فشرده تر می شد. تلفن سیاه قدیمیش . دفتر چه تلفن هایی که رو هم با بی نظمی گذاشته شده بودن و چرتکه های که می خواست پول گوشت ها رو با هاش محاسبه کنه. با دیدن دستاش که کمی می لرزید با دستپاچگی داشت توضیح می داد که حساب و کتابم چقدر شد. و غافل از این که من سعی می کنم پشت اوون همه اشکی که توی چشمام جمع شده صدای شکستنمو نشنوه و لحظه ای بعد توی ماشین اشک مجال رانندگی رو از من گرفت
--------------------------------------------------------------------------------------
صبحونه یه بیسکویت کوچک + چای+ ۱ کلوچه کوچک خونگی
ناهار نصف کف دست نان با خوراک مرغ+ کمی بیکن
شام : قلقلی مرغ که برای گل پسر پخته بودم و اوون نخورد و من خوردم+ کلی کاهو و هویچ+ یک کیک یزدی نیم خور گل پسر