روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

رنج

هستم . با روزانه هایی که قابل نوشتن نیست و شاید مثل خاطره ای زشت در ذهنم تا ابد بمونه . این چند روز انقدر جنگ اعصاب داشتم که شاید خوردن یا نخوردن بی اهمیت ترین موضع بوده باشه. حس این روزهای من پراز نا امیدی و رنجه. رنج اینکه اونکه باید مرهمت باشه باید یاورت باشه بدیهی ترین مسائل براش غیر قابله فهمه و با نیروی بی منطقی اسب سرکش غرور رو توی خونه به تاخت و تاز انداخته. حس اینکه این همه مدت تمام اوون چیز هایی که بهش فکر می کردی توهمی بیش نبوده و هیچوقت از خود گذشتگی هات و درک کردن هات به چشم کسی نیومده و تمام این مدت این من بودم که هر روز صبح دروغ من خوشبختم رو تو آینه با خودم تکرار می کردم.  

زمانی که تمام زحماتم نادیده گرفته می شه زمانی که بودن یا نبودن اهمیتی نداره  شاید وقت اوون رسیده بار دیگه مثل گذشته ها باز دست رو زانو بزارم بدون هیچ تکیه گاهی .و بدون هیچ انتظاری برای یاری رساندون بلند شم.ذهنم پر از چیز های مختلفه. ولی حس از دست دادن قسمت بزرگی از آرزو هام بر همه چیز غالبه. می آم می نویسم از تمام اشتباهاتی که کرد و به تمام احترام هایی که گذاشتم و خودم بی احترام شدم..... 

نظرات 1 + ارسال نظر
مهراوه شنبه 3 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:40 ب.ظ

سخت نگیر. مرز بین حس خوشبختی و بدبختی خیلی باریکه. به ظرافت یک لبخند ملیح...

وقتی داشت می رفت این مرزو به چشم دیدم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد