روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

سالگشت

چقدر استرس بود و بدو بدو.....از صبح که بیدار می شدم یه سرم تو اداره بود یه سر دیگه تو خرید لوازم خونه... از شیر آلات تا سینک و روشویی.... از یه طرف برادر بود از یه طرف همسر.... از یه طرف مادر بود و از یه طرف ...نه پدر نبود تو اوون روزها ... همش بهممی گفت دختر آدم تو خووونه سازی باید صبر داشته باشه... جاش دارین کاری می کنین که یه عمر راحت باشین... به مادر تشر می زد که تو کار بچه ها نظر نده بزار هر کاری دوست دارن انجام بدن... پارسال این موقع تو چه هول و ولایی بودیم... همه ما با هم... .لی چشمای پدر عجب برقی داشت  وقتی در خونه رو باز می کرد... خوشحال بود ک دارم باهاشون همخونه می شم.... چقدر برادر عجله داشت که کارها تموم شه و پدر پا در خونه جدید بزاره.... چقدر من دلتنگ بودم از چیزی که نمی دونستم چیه... و چقدر همه چیز زود تموم شد.. چقدر زود خونه جدید بی پدر شد. چقدر زود مادر سیاه پوش شد . به اندازه تموم روزهایی که اومد و به ساختون سرکشی کرد نشد که توی خونه جدید آرامش رو تجربه کنه...و من  تلخی این روزها رو در سکوت مزه مزه می کنم.

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم مامان ماهان دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ق.ظ http://www.mahanema.blogsky.com

خدا رحمتشون کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد