روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

گل پسر مضطرب

چند روزیه که گل پسر ناراحته... دوست داره چنگ بگیره و مو بکشه.. شبها تو خواب گریه می کنه و به کوچکترین صدایی از خواب می پره و می ترسه... شب بیدارم می کنه  و می گه مامانی صیدا می یآد... و بعد می اد تو بغلم. صبحها کلی بازی در می یاره تا بره مهد ... امروز انقدر گریه کرد که خلاصه من تسلیم شدم و دیرتر بردمش مهد. تو گریه و خواهش هی دستامو ماچ می کرد که نریم بیرون و خونه بمونیم... خیلی ناراحتم واسش... نمی دونم چه چیزی پسر شاد منو تبدیل به پسری مضطرب کرده...خیلی نگرانم...  

در کنار ناراحتی هام سعی می کنم بیشتر بهش محبت کنم و مسائل رو براش توضیح بدم... وقتی می ترسه بهم می گه مامان بوسسس. به خودم می گم کاش همیشه ترسهات جوری باشه که با بوسه مادر یا هر کسی که انقدر دوست داره برطرف بشه مامانیی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد