ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اگه روز شنبه دیدین یه خانمی هراسان و دوان دوان افتان و خیزان از در یه فروشگاهی زده بیرون اوون من بودم... توی یه چشم به هم زدن دنیا داشت سرم خراب میشد. من با گل پسرفروشگاه رفته بودم . طبق معمول گل پسر در حال حرص دادن من و کل فروشنده ها بود. البته تخس بازی در نمی اور فقط پشت رگال ها قائم باشک بازی می کرد. و من یه چشمم به انتخاب لباس بود و با چشم دیگه ام گل پسرو می پاییدم. یه لحظه دیدم با در فروشگاه داره ور می ره که البته اصلا به ذهنم خطور نمی کرد که اوون بتونه در و وا کنه. تا دیدم دسته درو داره می کشه صداش کردم که بیاد پیشم ولی انگار فکر کرده باشه دارم باهاش بازی میکنم درو باز کرد و دویید سمت خیابون من هم اصلا دیگه تو حال خودم نبودم... یه جوری از در فروشگاه زدم بیرون که نزدیک بود بخورم زمین خلاصه تو خط پارک ماشین ها گرفتمش. ولی مگه دیگه پاهام حرکت می کرد!!!!
----------------------------------------------------
پی نوشت این نوشته مربوط به تابستون بود که نمی دونم چرا ارسال نشد و حالا تو چک نویس پیداش کردم
واااااااااااااااااااااااااای چه خطری
خدا حافظ همه بچه ها باشه