روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

بالشی در نقش پدر

از وقتی آقای همسر بار سفر رو بستن و برای پیدا کردن یه لقمه نون در منتها الیه جنوب شرقی کشور که بیشتر رو نقشه به  دنبالچه شبیه هست سنگی رو یافتن که از زیر آن پولی در بیارن. اتاق خواب در اختیار من و گل پسر قرار گرفت و من خوشحال که بعد از این با فراغ خاطر تا صبح لنگ و لگد می ندازم و کسی نیست که نگران بیدار شدنش باشم... از همون اوایل برای پسرک حد و مرز قائل شدیم که حالا تو اتاق خودت نمی خوابی حداقل رو بالش خودت خواب ... حالا وضع جوریه که من آرزو می کنم آقای همسر بودن حداقل گاهی پسرک به سمت ایشون می چرخید... دیشب می بینم با زور داره خودش رو رو بالش من جا می کنه.. می گم..(گل پسر برو رو بالش خودت ) می بینم بالش رو انداخته کنارش و باز اصرار داره سرش رو تو بالش من فرو کنه.. می گم چرا بالشت رو درست نمی زاری که هم من هم تو راحت بخوابیم.. میگه آخه این باباس . بغلم کرده(اشاره به بالش خودش) .....خلاصه بهانه ای می شه این حرفش که تا ساعت ۳ تو رختخواب هی غلت بزنم و به بالشش که نقش آقای همسر رو داره واسش بازی می کنه با غم نگه کنم

نظرات 2 + ارسال نظر
مهسا یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:16 ب.ظ http://vibre4sky.blogsky.com

الهی بمیرم
چی بگم آخه...
از طرف من گل پسرو ببوس و باز از طرف من بگو گل پسر ببوستت...
خیلی دعاتون میکنم

ممنون... خواهر عجیب این تو این مملکت جدا سازی زن ها مردها از هم حتی تو خونه ها داره اجرایی می شه... خیلی از دوست های همسرم همین وضعیت رو دارن... کلا مهندس ها یا پیمانکار ها با رونق اقتصادی وضعشون سکه می شه خوش بحال من که از وقتی ازدواج کردیم تو رکودیم

باران سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 ق.ظ http://friida.blogsky.com

اسم پست رو بذار" بابالش" :)

باحال بود ... مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد