روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

مادر جان حسود

دوران بچه گی من بیشتر با بچه های دو تا فامیل سپری شد... یکی بچه های داییم بودن و یکی دیگه بچه های دختر عموم ... بچه های داییم اگه اشتباه نکنم چند سالی توی خونه ما زندگی می کردن(نمی دونم دقیقا چند سال) چون اون زمان داییم توی هوانیروز بود و زمان جنگ زن و بچه اش تنها بودن و برای همین مهمون ما شدن... اتفاقا دختری هم داشت که تقریبا هم سن و سال من یه ۹ ماهی از من بزرگتر.... روابط خانوادگی ما زمانی که شاید من رفتم کلاس اول آنچنان شکر آب شد که تا سالیان سال من اینها رو ندیدم... و بعد دوباره این چینی شکسته رو دایی و مادر بند زدن و رفت وامد از سر گرفته شد... توی این سال های دور بودن دو تا خانواده بچه ها هم بزرگ شدن و برای خودشون برو بیایی پیدا کردن  تا سال ۷۶  ... که دایی به همراه خانواده از شهر ما رفتن جایی دیگه ای.. این رابطه کش دارو مریض خلاصه دوباره سر فوت مادربزرگم از بین رفت و رسید به الان...هم بازی بچه گیام ۲۳ تیر داره ازدواج می کنه و من نمی رم... متاسف نیستم برای نرفتنم چون گاهی بهتره رابطه ای قطع باشه تا هی با چوب بزنی لای زخمی که بعد از این همه سال خوب شدنی نیست...  

بگذریم.. می خواستم اینو بگم که این دایی ما یه زنی داره که خدای حیله گری و سیاسته... یعنی بدترین کار ها رو با روی باز و چهره ای خندان انجام می ده.. البته اگه دستش برسه چنگ و دندون هم نشون می ده... یکی از سیاست گذاری های ابتدای زن داییم این بود که معیار خونوادش رو روی  یول و عنوان شغلی تعیین کرد... یعنی  ببخشید شما پادوش هستین مگر اینکه یه دفعه پول دار شین... اونوقت باهاتون مهربون می شه و کلا رفت و امد می کنه.. این و که می گم این نیست حالا خودشون خیلی پول دار باشن و یا برعکس خیلی فقیر... یه خانواده پر جمعیت معمولین که سعی می کنن بیشتر از اونچه که دارن خودشون نشون بدن... یکی از کار های که زن داییم انجام داد این بود که به قیمت به زمین گرم زدن داییم به ظاهر می رسید یعنی اون زمان که اوضاع مالیشون اصلا خوب نبود از ماها بهتر می پوشیدن و از اونجایی که علاقه وافری به وراوده با افراد پول دار و مایه دار داشت باعث شد دختر دایی هام با افراد ثروتمندی وصلت کنن.. حالا نمی گم راکفلر هستن ولی خوب اوضاع مالیشون از حد متوسط به مراتب بالاتره... بچه هاشم خدای اعتماد به نفس ... 

برعکس تمام خونواده من که از این پول پرستی و  اینکه اصلا روابط انسانی براشون مهم نیست  تهوع می گیرین     ولی من چند روزیه دارم فکر می کنم که نکته مثبت این ماجرا این بود که بچه هاش دارن راحت تر از خودش زندگی میکنن... البته نمی دونم تو زندگی داخلیشون چه خبره ولی مطمئنا دغدغه های منو ندارن.. 

باعث خجالته ولی دلم می خواد کمی حسودی کنم این دختر داییم که داره عروس می شه تا مقطعی که من هستم درس  خونده ولی داره ازدواجی می کنه که مشت نمونه خرواره... تو بهترین تالار تهران دارن جشن می گیرن و بعد از عروسی هم دارن می رن برای دکتری آمریکا ... یه پسر تحصیلکرده با وضع مالی خوب و خانواده سرشناس... باور کنین اگه همچین موردی برای من پیش می اومد چون همش خودمو دست کم می گرفتم امکان نداشت قبول کنم چون می گفتم نمی تونم با شرایط اون هماهنگ بشم...برای همینه که می گم تنها چیزی که باید به بچه ام  یادبدم اینه که از ابتدا هدفش رو تعیین کنه (لزوما پول نیست) و خودشو دست کم نگیره... 

شاید الان بعضی ها بگن چه آدم پول پرستیه ولی باور کنین پول شاید شرط کافی برای خوشبخت بودن نباشه ولی شرط لازم هست... در کل براش ارزوی خوشبختی می کنم .. با اینکه حداقل ۱۵ ساله ندیدمش  

گاهی ما ادم ها باید تو بدترین رفتار ها نکات مثبت رو هم ببینیم .. و تو رفتار های مثبت .نکات منفی رو... از لحاظ منش مادر و پدر من رفتار به مراتب انسانی تر با دور و وریاشون داشتن... ولی اشتباهاتی هم داشتن و اینکه حس بهتر بودن و لایق بودن رو آدم باید به بچه هاش منتقل کنه... و دیگه توی این دورو زمون اصطلاح هر درخت بارش بیش سر به زیر تر مفهوم خودش رو از دست داده و برای موفق بودن جور دیگه ای باید فکر کرد( البته شاید نظرم بعدا عوض شه و این ها نتایج حسادت اینجانب باشد)

نظرات 3 + ارسال نظر
اندر احوالات ... سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:36 ب.ظ http://nasim30.blogfa.com

یه جورایی باهات موافقم آدمهایی که اعتماد به نفس های بالا دارن چیزای خوبم گیرشون می آد
ولو اینکه اعتماد به نفسه کاذب باشه
بعضی وقتا باورت نمی شه

آره واقعا... البته بگم این افراد قدرت انعطاف پذیری و ریسک پذیری شون هم حتما بالاتر باید باشه

مریم مامان ماهان چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:21 ب.ظ http://www.mahanema.blogsky.com

منم یه جورایی باهات موافقم
همین اعتماد به نفسی که گفتی خیلی مهمه و باعث میشه آدم چیزهای خوب رو جذب کنه چون بهشون فکر میکنه

به قول معروف همون قانون جذب دیگه... من هیچوقت دوست ندارم آدم پولکی باشم... ولی اعتراف می کنم که می تونستم به مراتب موقعیت بهتری تو زندگی داشته باشم

جنس مونث پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:48 ق.ظ

منم دارم به س های تو میرسم .
از اونجایی که توی فامیل دارم چیز هایی میبینم که سزرم به منفجر شدن داره نزدیک میشه .توکل به خود خدا خودش ی راهی واسه ماها هم باز کنه .

شاید یه اخلاقی تو بعضی ها ؛آدم ببینه و منزجر شه ولی می شه از عملکردشون چیز های مثبتی هم در اورد... ما ها دیگه راهمون و انتخاب کردیم فقط باید سعی کنیم بهترش کنیم وگرنه مسیر و نمی شه دیگه عوض کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد