روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

ای لعنت به این بلاگ اسکای کلی نوشتم پرید

مادر نگران

این روز ها انگار لال شده باشم دارم با چشم های از حدقه بیرون زده هر روز قیمت طلا و .. و رصد می کنم ... هنوز برام سخته در ک این مطلب که حقوقی که این ماه گرفتم قدرت خریدش نصف سال قبله... باورش سخته برام که با دلار 4000 تومانی حقوق من رفته زیر خط فقر.. و می دونم روزهای سخت تری در انتظار همه ماست... پسرک رو بیشتر در آغوش می گیرم و بیشتر چیز های دلخواهشو می خرم می ترسم روزی بیاد که نتونم به نیاز های اولیه اش رسیدگی کنم... این روز ها تبدیل به یک زن نگران شدم که دیگه چاقی یا لاغر بودنش براش مهم نیست.. برام آرامش این چهار دیواری مهمه... چهار دیواری که پناه من و پسرک و پدرشه.. برای خان داداش شدیدا ناراحتم .. ما کلی قرض بهش داشتیم و داریم که با این بی ارزش شدن پول معلوم نیست چطور می تونیم این لطفش رو جبران کنیم... من نگرانم.. نگران بیکار شدن همسر... حقوق نگرفتن سر وقت من و آینده پسرک... 

دعا نوشت: 

خدایا نمی دونم چی تو سرته ، چه نقشه ای واسه ما کشیدی ، حداقل اگه بفهمیم شاید خودمون هم بتونیم کمکت کنیم ها...

مکاشفات

باز من نبودم نه اینکه نبودم بودم ولی هر بار یه چیزی پیش می اومد که یا دستم به نوشتن نمی رفت یا بلاگ اسکای پوکیده بود و یا نامرد بالا می اومد من هم می نوشتم ولی منتشر نمی شد...خانم های عزیز و گلی که اینجا رو می خونید که البته زیاد هم نیستین و من خوشحالم به داشتن شما ها .. می خوام امروز برم بالای منبر و از مکاشفات این چند ماه ام براتون بنویسم.. مخصوصا جنس مونث عزیز که جزء دوستان متاهلم هستن و مطمئنم روزهایی رو مثل روزهایی که من سپری کردم رو از سر گذروندن..جونم براتون بگه که بعد از آواخر تیر که یه بمب هسته ای توی خونه ما منفجر شد و تمام دودمان را داشت بر باد می داد من به توصیه مادر خانم و همچنین خاله خانم  قبل از هر اقدامی خودم رو به یک متخصص اعصاب رو روان رسوندم و ایشون با تجویز داروهایی انگاررررررررررررر آب روی تمام چیز های بدی که تو ذهنم می گذشت ریختن.. فکر نکنین من تمام مشکلاتم توهم بود نه مشکلات و ناراحتی هام واقعیت داشته و دارن ولی یه جور پذیرش و یا چطور بگم یه جور به ...مم توم روش کرده...ما زن ها ایده آل گراییم یعنی همه چیز رو باید با هم داشته باشیم و اگه یکدومش نباشه بقیه رو هم نمی بینیم (البته شاید بعضی اینجور نباشن) ولی مردان که ما با ازدواج با اونها خو دمون رو تو همچین مخمصه ای انداختم واقع گران یعنی هر چی جلوشون باشه رو می بینن و مهمتر از همه اینه که ساختار ذهنشون با ما متفاوته مثلا معمولا زن ها تا دوست نداشته باشن نمی تونن رابطه جسمی برقرار کنن ولی مردها اصولا اعتقادی به این مسائل ندارن... 

ما زنها مخصوصا نسل ما زن بودن رو فراموش کردیم شاید مردهامون مارو به گمراهی کشیدن.. جامعه و افراد ذکور به ما تفهیم کردن که لوندی و ابزار کردن تن برای رسیدن به هدف بد و نادرسته که من هم معتقدم هست(البته با تیکه دومش مخالفم )  همین مرد که منو تو بیرون دید و گفت عجب زن با عرضه ایه مثل یه مرد برخورد می کنه انتظار داره توی خونه نقش ناصر الدین شاه رو واسه زنش بازی کنه که ما هم مطمئنا انیس الدوله نیستم و این رفتار ها رو تو نطفه خفه می کنیم و این می شه شروع مشکلات...من دارم سعی میکنم تفکیک کنم رفتار هامو بیرون و درون خونه البته تا اونجایی که به شخصیتم توهین نشه ... در کنار اون دارم سعی می کنم مسئولیت های بیشتری رو به گردنش بندازم چون آقایون وقتی احساس کنن رئیسن شما بیشتر از نصف راه و رفتین.. و بعد نوبت شماست که آنچنان این آدم رو از نیاز های جسمی اش بی نیاز کنین ... بعده که اوون به دل شما راه می یاد... بعد از اونه که ناراحتی شما ناراحتش می کنه چون احساس می کنه با یه جنس لطیف یا ضعیف یا هر چی دلشون می خواد فکر کنن دارن سر و کله می زنن پس باید با هاش مهربون باشن و این جوری می شه که زندگی به سمتی می ره که باید بره  در حقیقت اون رئیسی که هر چی مشاورش گفت می گه چشششششششششششششم  و اینجوری می شه که هم شما راضی هم ایشون راضی هم خداراضیه ... حالا نیاین بگین ایییییییییش چه زن نفرت انگیزی ولی باور کنین باور کنین به ما راه رو اشتباه یاد دادن...  

پی نوشت: نسیم (اندار احوالات سی سالگی) یعنی تو ما ها رو می بینی پند نمی گیری باز فکر می کنی زندگی بدون این مردان خالیه یا هر چیز دیگه ای... برو زندگیت رو بکن و حالش و ببر گللللم