روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

خاله نوشت

دو ماهی بود که منتظر اومدنت بودیم. یادمه هرشب مامانت دراز می کشید و من با ناز و نوازش باهات حرف می زدم و تو اوون وسط ها تکونی می خوردی.. اونوقت بود که صدای خنده من و مامانت می رفت تو آسمون... بدی ماجرا این بود که من سال چهارم بودم و کلی درس و استرس کنکور داشتم... خلاصه یک روز سه شنبه ای که هوا عجیب سرد و ابری بود خواهر جان تصمیم گرفتن برن بیمارستان ... یادمه صبح اول وقت بار و بندیل و جمع کرد همراه خاله زری (البته اوون زمان بهش می گفتیم) سه تایی رفتین بیمارستان... عزیزی هم همراهیتون می کرد... اما من بخاطر امتحان هندسه تحلیلی ثلث مجبور بودم خونه بمونم تا خبری برسه... یادش بخیر از یک طرف قلبم برای دیدن تو تالاپ تالاپ می کرد .. از اون طرف شدیدااسترس امتحان فرداش رو داشتم...خلاصه تا ساعت حدود 2 منتظر موندم دیدم خبری نشد و خودم شال و کلاه کردم اومدم بیمارستان... تا از پاگرد طبقه اول اومدم بالا دیدم یه بچه ای رو دارن می برن تو اتاق که ماشالله صدای بس رسا داشت..به خودم میگفتم بیچاره مامانش از الان صداش اینجوریه بعد چی میشه.. حالا 15 سال از اوون روز ها گذشته...و اوون بچه جیغ جیغو و بد اخلاق بزرگ شده...می دونی اولین بودن سخته.. یادمه اون وقتها خیلی به مادرت غر می زدم که چرا نانا اینقدر بداخلاق.. یا چرا غذاشو می ریزه و یا ... الانکه خودم بچه دار شدم می فهمم که تو طبیعی ترین بچه ای بودی که تو خانواده ما رشد کرده... الان تو نوجوان شدی و بارها من بهت اعتراض می کنم که این چه اخلاق گندیه که پیدا کردی... ولی می دونم یه روزی که خیلی دور نیست میشی همون نانای مهربون و باحوصله...اینو یادت باشه چه خوش اخلاق چه بداخلاق من همیشه دوست دارم... هرچند گاهی بد جور ضد حالی ولی من باهات ناجور حال می کنم.من بهت امیدها بستم.  

نظرات 3 + ارسال نظر
jOoJoO سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:58 ب.ظ


مــــرسی خالهـ
خاله انقدی که فکر می کنی هم بداخلاق نیستم به خدا

مهراوه سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 05:59 ب.ظ

تو دوره نوجوانی هم اولینه! بعد ها میفهمی که این تلخی و بد اخلاقیش هم کاملا طبیعیه و خیلی زود خوب میشه!

اندر احوالات شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 07:04 ب.ظ

تولدش مبارک
نگفتی این نانا دخمله یا پسر؟

نانا دختره... گل پسر به نازنین می گه نانا... جالبه که می تونه بگه نازنین ولی دوست داره بهش بگه نانا... واسه همین من اینجا بهش می گم نانا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد