روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

عطر تو

میون خواب و بیداری ، مادر سر رسید. من که گیج از بیخوابی گذروندن شب بالای سر پسرک بودم تنها تونستم سلام علیکی کنم و مبل تختشو رو باز کنم و دراز بکشم... خیلی سریع خوابم برد.. توی خواب خودم رو می دیدم که در حال گریه و زاری رو سجاده مادرم... ولی میدونم مادر هنوز هست... انگار غم پدر با بوی جا نماز توام شده بود... میدیدم روی سجاده جای همیشگی مادر توی اتاق دراز کشیدم و پرم از عطر مادرو غمی که قلبم رو منفجر می کرد... من تنها با چادر مادرم عشقبازی می کردم.. می بوسیدمش و می بوییدمش... خلاصه با اوون حال زار انقدر توی خواب اشک ریختم که یک لحظه احساس کردم در حال خفگی ام و از خواب پریدم... چشمام رو باز کردم فهمیدم این شکنجه از کجا اب می خورد... من که دراز کشیدم، مادر چادرش رو برای اینکه سردم نباشه سرم کشیده بود ..و اینجوری با لطف مادر دچار اضطرابی شدم که تا نگاهش می کردم اشک هام می ریخت..من اشک می ریختم برای ترس از دست دادن ، ترس دفن دوباره زیر بار غم، ترس از دلتنگی... و مادر من رو میدید و فکر می کرد بخاطر گل پسر اشک می ریزم....

نظرات 3 + ارسال نظر
مهسا دوشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:50 ق.ظ http://vibre4sky.blogsky.com

...
... منم بارها شده نه تو خواب! تو بیداری از ترس از دست دادن عزیزام اشک ریختم...
خدا مادرتو و همه عزیزانتو برات سالم و خوشحال حفظ کنه مهتاب جان

ممنون عزیزم.. ایشالله تو هم در کنار خانواده شاد و خرم باشی

مهراوه جمعه 25 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:42 ق.ظ

چه کابوسی...
کابوسی که همراه منم هست...
ترس از دست دادن عزیزی دیگر...

باشما چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 03:11 ب.ظ

من هر وقت تو خواب گریه کنم پول قلمبه ای نصیبم می شه

واسه کاسب ها گریه تعبیرش پول میشه.. واسه کارمندها سردرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد