روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

ما رفتیم جام جهانی

انگار این روزها آسمان با ما مهربان تر شده... این گربه باوقار خوببببببببببببببب  کره ای ها رو لت و   پار کرد... خوشحالم بخاطر ایران.. بخاطر مردمم... بخاطر لبخندی که انگار توی خیابانها از لبی به لب دیگه در حال حرکته... نوری در چشمانمان درخشیده...

بزنین دست قشنگ رو بخاطر همه اونهایی که افتخار ی برای ایران رقم زدند..

خواب بود یا رویا

آقا من موندم اینهایی که پشت ماشین دکتر میدوییدن و می گفتن از این دکتر ، دکترتر نیست رو تو خواب میدیم یا واقعا بودن.؟؟؟.. توی این 8 سال که هر چه دکتر می کرد خوب و بود و نیکو چطور ظرف 2 هفته همه کاراش بد شد!!! حالا فکر نکنین این رو تو دفاع از دکتر گفتم .. فقط برام سوال پیش اومد!!!!!!دارم فکر می کنم من که هیچ کاره بودم از این همه تفاوت رفتار مردم در حیرتم وای به حال خود دکتر...

برای خودم

زمانی که دبیرستانی بودم هر وقت سرکلاس تاریخ به دوران قاجار مشروطیت می رسیدم به خودم می گفتم چرا مردم ما اینقدر منفعل بودن و چرا از یه سوراخ هزار بار نیش می خوردند. چطور وقتی شیخ فضل الله نسخه مشرو طیت رو پیچید باز مردم به همون سمت رفتن بدون اینکه بخوان از خودشون مقاومت نشون بدن... اون موقع کم سن بودم و آرمان گرا.. دنبال بهبود ناگهانی بودم و انقلاب.. و این فکر رو می کردم که اگه مردم دست به دست هم بدن هیچ کاری نشد نداره.. این رو که می نویسم نیایید حالا بهم درس تارخ بدین .. تنها می نویسم که یادم باشه که مردمی هستیم که هیچوقت انتخابی بین خوب و بد نداشتیم  بلکه ما توی طول تاریخ انتخاب بین بد و بدتر داشتیم... هر جایی که کور سویی بود از امید، بهش چنگ انداختیم هر چند که بعد از مدتی همین امید اندک هم از بین رفت.من سال 76 رای اولی بودم و حالا که فکر می کنم ما همون نسلی بودیم که اوون اتفاق بزرگ رو رقم زد. و یادمه چقدر سرمست غرور بودم که انچه شد که ما می خواستیم...ولی سال 84 لبریز از حس سرخوردگی عطای انتخابات رو به لقائش بخشدیم و شد آنچه که نباید می شد... البته گاهی فکر می کنم هر چند وقت ما مردم به مرگ گرفته می شیم که به تب قناعت کنیم .. و توی این دوره جلیلی مرگی بود که ما باز به تب قانع شدیم... چاره ای نبود .. معتقدم اون هایی که می گن مردم نباید شرکت می کردن نفسشون از جای گرم بیرون می یاد.. اونها جای من نیستن ... اونها نمی دونن که 8 سال عمر یه آدمه.. حتی اگه این 8 سال تنها سوپاپی باشه برای رفع فشار.. ما به همین هوای تازه محتاجیم...به همین روزنه کوچک .. به همین حس بهتر شدن اوضاع.. نمی دونم 8 سال بعد، مثل 8 سال قبل باز تصمیم می گیریم که بریم گوشهای و تمام دریچه ها رو برومون ببندیم یا نه.. نمی دونم توی 100 سال بعد که دارن این دوران رو به عنوان تاریخ این مملکت می خونن در مورد نسل ما چه طور قضاوت می کنن... امیدوارم منصفانه قضاوت کنن...که خراب کردن یه خونه برای کسی که بیرونش نشسته شاید راحت باشه ولی اگه این خونه سرپناهت باشه ....شاید مدارا کنی

چی بگم از این روزها واضح تراز این

دریا نروید خزر آلوده شده است!
صحرا نروید خاک فرسوده شده است

درخانه بمانید هوا مسموم است
از آب ننوشید گل اندوده شده است

سبزی نخرید ومرغ وماهی نخورید
چون درد برآن ارزش افزوده شده است!

رفتم به دماوند نفس تازه کنم
دیدم که پر از سیاهی ودوده شده است

رفتم به ارومیه و دریاچه نبود
گفتند هواگرد نمک سوده شده است!

تاراج خزانه پیشه ی بالادست
پایین خزانه مدخل توده شده است!

هرروز هراس جنگ ودشمن که به زور
چون مور وملخ داخل محدوده شده است!

ازخوف زمین لرزه و ناامنی و مرگ
ایام چقدر تلخ و بی هوده شده است

ازخرج طبیب و رسم بیمارکشی  

هرکس که به خواب مرده آسوده شده است!

دل ها شده سنگ و آدمی مسخ و ملول
سرگشته دراین وادی موعوده شده است!

با تخمه تماشاگر بردار شدن
بر پیر وجوان عادت معهوده شده است!

آن کس که مصدق است دق کرده زصدق
سالوس و ریا صفات محموده شده است!

نوزاد به لطف نشر امواج سکوت
محکوم به مرگ چشم نگشوده شده است!

اندیشه نکن که مخ نسوزانی مفت
اندیشه گری فقط به فرموده شده است!

ابراز عقیده کرده مرحوم شده است
برعکس قتال کرده بخشوده شده است!

با مه شکن ای شیخ دراین شهر نگرد
انسان بودن حلقه مفقوده شده است!

یا رب زچه رو خدای مردم شده پول
این راه فنا چگونه پیموده شده است؟
امروز چرا برای آن قوم کبیر
مقبول وعزیز آن چه بد بوده شده است؟

آینده چرا هراسناک است که قوم
دلتنگ قدیم و وضع موجوده شده است؟

فرمود حکیم شاهد از راه رسید:
چون "آزادی" سست زشالوده شده است!  

 

 

این شعر رو از سایت فرارو برداشتم

عادت

ماه پیش که آقای همسر رفتن همون روز اول دیدم قفل در ماشین خراب شد. و من برای حل مشکل به صورت مقطعی برای باز و بسته کردن در ماشین از سمت شاگرد استفاده می کردم. یعنی می رفتم اون ور و در رو باز می کردم و نیم خیز می شدم و در سمت راننده رو از داخل باز می کردم. بعد دیدم اینجوری ضایع است هر وقت گل پسر همراهم بود اول اون رو می فرستادم داخل ماشین تا در رو واسم باز کنه... حالا اینبار آقای همسر اومده و کل قفل ها رو درست کرده. و من بعد از چند روز باز گیج می زنم و میرم از سمت شاگرد در رو باز می کنم. وقتی به این موضوع ساده فکر می کنم می بینم که چقدر آدم زود به همه چیز عادت می کنه.. هر چه قدر موضوع پیش پا افتاده تر باشه همونقدر عادت کردن بهش آسون تره.. خیلی از کارهایی که داریم الان انجام می دیم و می دونیم درست نیست بیشتر اوقات به خاطر اضطراریه که توی یه مقطع خاص برامون پیش اومده و ما با ابداع یه روش من درآوردی برای حل مشکل ابداع کردیم. ولی اگه همون ابتدا در جهت اصلاح مشکل پیش اومده قدم بر می داشتیم مجبور نبودیم با کلی رفتارهای ناپسند که برامون عادت شده هی کلنجار بریم. گاهی به این قضیه فکر می کنم که خیلی چیز هایی که الان داره ما رو اذیت می کنه مثل رعایت نکردن نظم.. رعایت نکردن قانون تو رانندگی اینها همه عادت هایی که داریم به بچه هامون انتقال میدیم .و این خیلی بده. چون حداقل ما می دونیم اصل چیه ولی این طفلکی ها فکر می کنن ما هر کاری کنیم درسته...