روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

اثر پروانه ای

نمی دونم در مورد اثر پروانه ای چیزی شنیدن یا نه.. این یه بحثیه تو نظریه آشوب که یک اتفاق کوچیک می تونه تاثیرات بزرگی رویک سیستم های فعال بگذاره...توی این پست می خوام این اثر پروانه ای رو تو زندگی خانوادگیم بنویسم... نقطه شروعش رو می شه بارداری ناخواسته مادری باشه که 2 تا پسر به فاصله سنی یک سال ونیم داشت بدونم.. به دنیا اومدن این بچه که حالا لقب فراخور وجناتش داره ، خاله خانم بود... این دختر ناز زیر دست این 2 پسر شرور بیشتر از اینکه منش دخترانه پیدا کنه خلقیات مردانه پیدا کرد، به حالتی که الان وقتی خاله خانم می خواد اسم دوستای بچگیش رو به یاد بیاره تنها اسم پسر هاس که ردیف می شه..دختری که در کنار برادرهاش کم کم داشت برای خودش خانمی می شد با تمام آزادی هایی که برادراش داشتن نوجوونیش با انقلاب و جنگ گره خورد... برادر ها هم که سر پر سودایی داشتن به شدت تریپ انقلابی برداشته بودن جوری که یک دفعه دختری که تمام آزادی ها نصیبش شده بود به صورت ناگهانی به پدیده ای به نام برادران غیرتمند مواجه شد... برادرهایی که تقریبا به همه چیز کار داشتن.. تفاوت سنی کم و هم پیاله بودن خاله خانم با خان داداش ها تا دوران نوجونی و شکل گیری شخصیتش جوری بود که اصلا تاب این همه محدودیت و گیر دادن رو نداشت... و اینجوری روابط خانوادگی ما به خصوص خان داداش و خاله خانم دچار یه زورآزمایی چندین ساله شد.. برادر کوچک تر چون کمتر حس های انقلابی داشت در نتیجه بیشتر نقش نخودی رو بین این دو ایفا می کرد... تابا قبولی خان داداش تو یه دانشگاه خوب و یک رشته خوب ، نهضت بهتر بودن تو خونه ما شکل گرفت.. خواهر منشش اجازه نمی داد که خیلی پایین تر از خان داداش باشه و با هر مشقتی بود خودش رو رسوند به جایی که باید می رسوند یعنی یک دانشگاه خوب...این دو با هم تمام مدت روابط خوبی داشتن  همراه با احترام چون خان داداش موقعیتی در خانواده با حمایت های مادر و پدر به دست آورده بود که اصولا خواهر نمی تونست عرض اندامی داشته باشه... تا دانشگاه جفتشون تمام شد و خواهر تصمیم به ازدواج به شیوه خودش گرفت .. برادر می گفت نه و خواهر دیگه حاضر نبود زیر بار این مسئله بره و با تمام توان مقاومت کرد و به تونست برادر رو کنار بزنه و حرفش رو به کرسی بنشونه... خواهر ازدواج کرد و رفت سر زندگیش با همه جور و همه نوع گندی که برادر به اعصابش زد.. منتها مهم  این بود که اوون بعد از 20 سال تونسته بود این تابو رو تو خونه ما بشکنه... از اوون طرف برادر که همیشه توانایی های خواهر رو مورد تعریف و تمجید قرار می داد زمان ازدواج خودش به دنبال گوسفند ترین زن ممکنه رفت که دیگه حرفاش 2 تا نشه(با پوزش از زن داداش عزیز تر از جان) معتقد بود که تحمل زنی با سرسختی خواهر رو نداره و به این ترتیب ازدواجی از نوع سنتی با دختری کاملا ساده و سنتی انجام داد ...این دو حالا بهترین روابط رو با هم دارن... شاید جفتشون فهمیدن که اون همه لجبازی با هم نهایت دودی شد که به چشم خودشون رفت.. البته خدا رو شکر جفتشون زندگی های خوبی دارن ولی به مراتب می تونستنن بهتر و مطلوب تر زندگی کنن... بعد از 37 سال از اولین نقطه شروع این آشوب من که تحت تاثیر زندگی این دو قرار داشتم توی زندگیم دست به قمار زدم... منطقی ازدواج کردم ولی سودای عشق  از دست رفته همچنان در من موج می زنه... من نمی خواستم مثل خواهر تنها دنبال دل برم و از طرفی هم نمی تونستم بدون تجربه عاشقی مثل برادر به خونه بخت برم... عاشق شدم و در اوج حسم دست به یک انتخاب منطقی زدم... با این کار شاید یک زندگی راحت و بدون ریسک رو برای خودم فراهم کردم اماگوشه از قلبم هنوز لبریز از حسیه که در همسرم هیچوقت نمود پیدا نکرد... وتبعات بال زذن این پروانه همچنان ادامه داره.

نظرات 1 + ارسال نظر
مهراوه چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:50 ب.ظ

چقدر قشنگ به عنوان ناظر بی طرف قضایا رو تحلیل کردی.الان که فکر میکنم میبینم چقدر دقیق تحلیل کردی!!!1

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد