روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

ابس

پسرک از من اسب می خواد و تیر کمون... می خواد مثل دختر کارتون دلیر بره به جنگ اوزبازو... ازش می پرسم خوب اسبت رو کجا می خوای نگهداری.. می گه .. اگه تو برام بخری.. با یک نخ می بندمش به دستگیره در اتاقم...و قیافه من.. 

 

پی نوشت... در ضمن اسب رو هم ابس می گه....

نظرات 5 + ارسال نظر
نسیم یکشنبه 30 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 01:36 ب.ظ http://bmstore.ir

عـــــــــــــالی بود

باشماق دوشنبه 31 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:30 ق.ظ

این خاطره ها را یاداشت کن چون تا بخنبی پسرت مردی شده و خاطراتش هم محو دوران می شه

هر روز که می گذره از فرصت من برای در آغوش گرفتن های بی بهانش، برای دستی که موقع خواب روی صورتم می مونه کاسته می شه..

باشماق سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 11:35 ق.ظ

یک روز همسرم از من سئوال کرد من را زیادتر دوست داری یا مادرت
گفتم اگر مادرم را یک ماه هم نبینم دلم تنگ نمی شود ولی اگه ترا دو روز نبینم دلتنگ می شم
این حرف برای همیشه در خاطر همسرم حک شده است

مهراوه چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:59 ب.ظ

فداش شم. دارم شیرین کاریاشو در یک وبلاگ سری مینویسم تولد هیجده سالگی بهش بدم!!!!

اندر احوالات سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:16 ب.ظ http://andarahvalat30.blogfa.com

ای جانم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد