روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

26 تیر

34 ساله شدم

به همین راحتی... با کلی آرزو های  برآورده شده و رویاهای رها شده در لحظه ها..من باید اعترافی کنم و اوون اینکه هیچ وقت از وجودم راضی نبودم.یا به عبارتی یاد نگرفتم چطور خودم رو دوست داشته باشم .. بخاطر همین ، یک هفته قبل از رسیدن به این روز روح من هم دچار درد زایمان می شه.. من توی 34 سال گذشته مثل خیلی از هم نسل هام فقط به فکر بیرون کشیدن این گلیم مندرس زندگی از گرفتاری هام بودم... البته این هم بگم من اگه بخوام به عملکردم نگاه کنم ، به خیلی چیز ها هم رسیدم... من ، از هیچ زندگی ساختم که یک افق روشن رو می شه توش دید.. البته به نظر خودم بزرگترین موفقیتم کارم بوده ، اون هم تو شرایطی که خیلی ها از داشتن کار رسمی  بی بهره اند که زحمتهای خان داداش توی این زمینه جدا قابل تقدیره...  توی زندگی شخصی ام، یک رفاه نسبی رو برای پسرک ایجاد کردم... همسری دارم که شدیدا بهم علاقه منده .. و خانواده ای دارم که بودنشون برام بزرگترین موهبت از جانب خدا است. من توی این 34  سال اشتباهات بزرگ هم داشتم.. شاید لازمه زندگی اشتباه است. ولی شاید گفتن این جمله در روز تولد خیلی بی معنی باشه ولی شدیدا احساس خستگی دارم. احساس بی هدفی.. انگار توی یک سطح از زندگی حبس شده باشم و تنها در همون سطح در حال ادامه دادنم. تو زندگیم تعالی نیست.. توی یک سال گذشته چیزی به دانسته هام اضافه نشده..پیشرفتی که مختص به خودم باشه پیش نیومده... من حتی نتونستم یک خواسته کوچک در مورد خودم رو هم اجرا کنم... شاید تو زندگی مشترک برای رسیدن به آرامش من و همسر قدمهای بزرگی رو باهم برداشتیم. اما به نظر ،من توی یک جایی ثابت موندم. من خودم رو توی این چند سال سرگرم کار هایی کردم که کمکی به بهتر شدن کیفیت زندگیم نکرده.من هنوز یاد نگرفتم از داشته هام احساس لذت کنم. وغصه نداشته ها رو نخورم. و یا حتی سعی کنم به خواسته هام نزدیک بشم... من به هر چیزی که نرسدم و یا فکر می کردم نمی رسم توی جایی رها کردم ولی از فکرش در نیومدم.

دوست دارم سال دیگه اگه به روز تولدم رسیدم .. بتونم بگم من به این خواسته هام رسیدم...  

 

نظرات 4 + ارسال نظر
علی محمد محمدی چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 12:31 ب.ظ http://ermes-3.blogsky.com/

اگر نبودی
چهان چیزی کم داشت !
آمدنت مبارک و زندگیت بر وفق مراد !

نیمه ی پر لیوانت را بنگر که خوشرنگ ترین شهدو شربت ها در اوست نه آن نیم دیگر را که اگر پر بود جای خالی اش را هرگز حس نمی کردی ! و متوجه نبودنش نمی شدی!

همیشه بدان که سعادت نسبی و درونی ست !
در درون خودت بسازش ! که بیرونش نخواهی یافت!

درود و بدرود !

غریبه پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:06 ق.ظ

خدا را باید خیلی شاکر باشی
دختر من همسن شماست کارشناس ارشد است شغل دولتی ندارد
ازدواج نکرده است فرزندی ندارد همسری که به او عشق بورزه و او عاشقش باشه نداره
خونه نداره هنوز اگه نیاز به پول داشته باشد دستش بسمت من دراز است
پس تو خیلی خوشبخت هستی
اما در مورد قضیه ی دوم حق با شماست آب اگه یک جا بمونه می گندد
باید حرکت کرد باید به دانسته هایت بیفزایی که احساس کنی هنوز زنده ای
تولدت مبارک باشد

امیدوارم دخترتون به زودی به همه خواسته هاش برسه... چیز خوب دیر بعمل می یاد..

مهراوه چهارشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 04:56 ب.ظ

حس تنهایی مال بی هدفیه. هزار بار...
وزن کم کن!! اولین و مفید ترین و آسون ترین هدف!!!

اندر احوالات سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 07:21 ب.ظ http://andarahvalat30.blogfa.com

برای تلاشهایی که کردی و چیزاهای بزرگی که تو این سن کم داری بهت تبریک می گم
همونطور که گفتی از هم سن و سالهات خیلی جلوتری
و آرزو می کنم به همه آرزوهای دیگرت هم برسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد