روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

گل پسر مضطرب

چند روزیه که گل پسر ناراحته... دوست داره چنگ بگیره و مو بکشه.. شبها تو خواب گریه می کنه و به کوچکترین صدایی از خواب می پره و می ترسه... شب بیدارم می کنه  و می گه مامانی صیدا می یآد... و بعد می اد تو بغلم. صبحها کلی بازی در می یاره تا بره مهد ... امروز انقدر گریه کرد که خلاصه من تسلیم شدم و دیرتر بردمش مهد. تو گریه و خواهش هی دستامو ماچ می کرد که نریم بیرون و خونه بمونیم... خیلی ناراحتم واسش... نمی دونم چه چیزی پسر شاد منو تبدیل به پسری مضطرب کرده...خیلی نگرانم...  

در کنار ناراحتی هام سعی می کنم بیشتر بهش محبت کنم و مسائل رو براش توضیح بدم... وقتی می ترسه بهم می گه مامان بوسسس. به خودم می گم کاش همیشه ترسهات جوری باشه که با بوسه مادر یا هر کسی که انقدر دوست داره برطرف بشه مامانیی

سالگشت

چقدر استرس بود و بدو بدو.....از صبح که بیدار می شدم یه سرم تو اداره بود یه سر دیگه تو خرید لوازم خونه... از شیر آلات تا سینک و روشویی.... از یه طرف برادر بود از یه طرف همسر.... از یه طرف مادر بود و از یه طرف ...نه پدر نبود تو اوون روزها ... همش بهممی گفت دختر آدم تو خووونه سازی باید صبر داشته باشه... جاش دارین کاری می کنین که یه عمر راحت باشین... به مادر تشر می زد که تو کار بچه ها نظر نده بزار هر کاری دوست دارن انجام بدن... پارسال این موقع تو چه هول و ولایی بودیم... همه ما با هم... .لی چشمای پدر عجب برقی داشت  وقتی در خونه رو باز می کرد... خوشحال بود ک دارم باهاشون همخونه می شم.... چقدر برادر عجله داشت که کارها تموم شه و پدر پا در خونه جدید بزاره.... چقدر من دلتنگ بودم از چیزی که نمی دونستم چیه... و چقدر همه چیز زود تموم شد.. چقدر زود خونه جدید بی پدر شد. چقدر زود مادر سیاه پوش شد . به اندازه تموم روزهایی که اومد و به ساختون سرکشی کرد نشد که توی خونه جدید آرامش رو تجربه کنه...و من  تلخی این روزها رو در سکوت مزه مزه می کنم.

جمعه

از علاقهمندی های این روزهای گل پسربالا پایین پریدن از رو شکم منه. احتمالا اونم فهمیده که من رژیم دارم..... 

دیروز با کلی گرفتاری رفتم خونه مادر آقای همسر. بنده خدا با تن مریض کلی زحمت کشیده بود... ولی صادقانه بگم .نگین که ادم بد جنسیم... ولی به خاطر بحثهایی که این بار با آقای همسر داشتم اوونجا هم اصلا واسم  مثل سابق نبود. انگار دلم بخواد ناراحتیمو از آقای همسر سر خوونوادش خالی کنم..... شاید این حس از اونجایی می یاد که هر چه قدر تو این مدت به همه احترام گذاشتم و محبت کردم هیچ به چشم اقای همسر نیومد... شاید با کمی ایجاد فاصله اوونم بفهمه که من می تونم مثل بقیه عروس های خانوادش باشم.  

مراد (ماشین آقای همسر که این روزها دست منه) هنوز تعمیر گاه است. این اولین باره که ۳ شب بیرون خوونه است. و معلوم نیس کی حاضر بشه... مثل اینکه طول و عرض دست گل اوون روزم خیلی زیاد بوده...... 

برنامه غذایی و بخور نخورهام هم از این به بعد تو وبلاگ رژیمیم می نویسم...

دست گل ۱۳

بعد از ۳ ماه و خورده ای سگ دو زدن خیر سرم گفتم به مناسبت سالگرد مزدوج شدنم  

 در غیاب همسر جان با عزیز و گل پسر بریم الواتی... که خدا خوب تو کاسمون گذاشت و به قول گل پسر ماشین باباجی رو زدم جی جیش کردم.... خدایا جمله بالا رو نادیده بگیر فکر نکنی شکر گذارت نیستم... خیلی مخلصتم خدا جووووووون. 

 خلاصه عین این  دو روز مرخصی رو توی پاسگاه و بیمه و تعمیر گاه گذروندم. و امروز از اینکه دوباره به محل کار برگشتم تا کمی استراحت کنم خوشحالم. ۲ هفته دیگه آقای همسر می یان و هدف گذاری من برای این دو هفته ۲ کیلو کاهش وزنه... راستی اون هدف خوشتیپ شدنم تقریبا محقق شد ... قرار بود ۴ کیلو کم کنم که نشد و تنها ۳ کیلو کم شدم.. که کلی راضیممم .وبلاگ رژیمم رو هم امروز راه می ندازم.

نیمه ماه

حتما می پرسین چرا همچین اسمی رو واسه این پست گذاشتم.... 

خوب دلایلش متعدده اولیش که مهمترینشه اینه که نزدیک به نیمه ماهه و اداره ما هنوز پولی دستش نیس که حقوقمون رو  بده  

دومین دلیل اینه که نیمه دی چهار سال از تاریخ عقد من و اقای همسر می گذره... و با تمام فراز و نشیب هاش و اعتراف به این موضوع که گاهی از کرده خویش به سان سگ پشیمان می شم ولی در مجموع راضیم و این روز برام یاد آور خاطرات خوبیه.... 

سومین دلیل اینه که من می خوام از ماه کامل(مهتاب) به ماه نیمه خودم رو تبدیل کنم ... البته نه با عجله بلکه با ایجاد یه شرایط با ثبات و دائمی .... یعنی می خوام به رژیمم به شکل جدید ادامه بدم و ورزش رو هم بهش تا جایی که بتونم اضافه کنم... 

خلاصه این شرایط فعلی و تصمیمات فعلی منه...  

در مورد رژیم زیکزاکی هم که تعدادی از خواننده های میلیونیم پرسیده بودن باید بگم یه روش رژیم گرفتنه که ابتدا میزان کالری مورد نیاز یه هفته رو محاسبه می کنین و بعد این میزان کالری رو به نسبت های متفاوت توی رو زهای هفته پخش می کنین.. یعنی مثلا یه روز ۶۰۰ کالری دارین یه روز ۸۰۰ تا یه روز تقلب هم دارین که می تونین بالای هزار تا بزنین تو رگ.شرح کاملشو تو وبلاگ رژیمی که می خوام درست کنم می نویسم...  

------------------------------------------------------------------------------------ 

پی نوشت: گل پسر این روزها شاده شاده.... مامانی سعی می کنه وقت بیشتری براش بزاره و تصمیم دارم بعد از اینکه کمی کارهای ادارم سبکتر شد ابزار و لوازم باغبانی رو برای داشتن گلی زیبا در خانه فراهم کنم... یعنی می خوام کمی کتاب و مقاله بخونم و تو عمل به کار ببندم تا توانایی ها ی   گل پسر رو جهت و کمبود هاشو جبران کنم. و مهمتر از همه دوست دارم جوری تربیت بشه که همیشه در آینده از وجود خودش احساس رضایت کنه و مثل من و باباش نباشه که برای شاد بودن نیاز به زیر و بالا شدن زمین و زمان داشته باشه... دوست دارم به جای اینکه همش در فکر تامین وسایل خوشبختی ظاهریش باشم کمی هم به یادش بدم که برای خوشبخت بودن نیاز به یه حسه خوبه و یه دل شاد....