روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

شهر آب و آیینه

تصمیم برای رفتن به این مسافرت علی رغم تمام دل دل کردن ها درست ترین تصمیمی بود که گرفتم.بهم بی نهایت خوش گذشت.. من از شهری که تو افقش آبی دریا و آسمون بهم می امیخت . از شهری که لبریز شد از صدای خنده های پسرک . از شهری که لبریز از عشق آقای همسر شدم برگشتم. همه چیز بهتر از انچیزی بود که تصور می کردم... من عاشق صدای اقیانوسم.. من عاشق اون روزهای خنک پاییزیم... 

چیزی که برام تو این مسافرت خیلی جالب بود . ساپورت کامل آقای همسر بود... کارهای کوچکی که نه هزینه ای داشت نه وقتی می گرفت ولی نور محبت رو دوباره به دل من راه داد... من و آقای همسر روزهای بدی رو گذرونده بودیم و فکر می کنم این سفر برای هر دومون فرصتی بود که به داشته هامون بیشتر عشق بورزیم...  

پی نوشت: البته نقش فلوکسیتین بسییییییییییار موثر بوده. البته تنشی هم نداشتیم

مسافر

عازم سفرم...دو روز دیگه دارم می رم جایی که ۱۲ سال پیش رفته بودم ...اوون روزها فکر نمی کردم روزی برای دیدن همسرم به اونجا برم...نمی دونم چقدر تغییر کرده.. ولی دلم برای دیدن اقیانوس تاپ تاپ می کنه... 

من و گل پسر داریم می ریم جایی که همسر توش کار می کنه... یک اقامت یک هفته ای دارم اونجا و بر می گردم... پسرک خوشحاله ولی نمی تونه تصور کنه چه جور به این مسافرت می ره... برگشتم می نویسم.. 

پی نوشت: 

این روزها نمی دونم چرا حرف زدنم نمی یاد. نه اینکه چیزی برای گفتن نباشه اما جملات برای نوشتن ردیف نمی شن...