ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
دیشب تا ساعت 1 شب توی رخت خواب پسرک با بالش هاش در حال ساخت خونه بود... خونه اش یه دکمه داشت که باهاش می شد سقف رو باز و بسته کرد... تازه چراغ قوه اضطراری هم داشت که اگه برق بره خونه اش روشن باشه... از همه اینها مهمتر سوسک کش خودکار هم داشت که هر پشه و مگسی توی خونه دیده بشه خودش اونو از بین ببره... من توی خواب و بیداری به این خیال پردازی های قشنگ فکر می کردم که یه دفعه از جاش بلند شد و پرید به این عنوان که می خواد بره شنا کنه... خلاصه نمایش و خیال پردازی ایشون همینطور ادامه داشت که من نمی دونم کی خلاصه خوابش برد... ولی قشنگی ماجرا این بود که می گفت مامان این استخری که من ساختم تو هم می تونی بیایی با من شنا کنی.... و من قیافه ام
عشق منه این پسر... خاله نمیتونه بیاد تو استخر؟