روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

دوست داشتن ... مسئله این است

بعد از مدتها جنگ و اعصاب فهمیدیم که ریشه نارضایتی از زندگیمون احتمالا چی می تونه باشه... از ابتدا تو زندگی من و آقای همسر دچار وضعیت خاص بودیم که من اوون رو همیشه طلبکار از خودم می دیدم و اون من رو بی توجه... من می گفتم دوست داشتنت تو حلق ام و جلو نفس کشیدنمو می گیره و اون می گفت تو نسبت به من بی توجه ای و علاقه ای به من نداری و همیشه من رو در حالتی تجسم می کرد که می تونم به راحتی از زندگیم کنارش بزارم..که این فکر و مخصوصا بیانش معمولا باعث جنگ و جدل های زیاد بینمون میشد و می شه... خلاصه تازه در آخرین ورژن دعوامون و مخصوصا با پیش زمینه صحبتی که با خاله خانم داشتم که از خودش و روحیاتش می گفت تازه فهمیدم که  مشکل ما در تعریف دوست داشتنه.. مثلا آقای همسر معتقده که وقتی کسی رو دوست داری باید اوون فرد اولویت ذهنی، فکری ات باشه ، باید خواسته اتو به خاطر اون تعویق بندازی و یا به عبارتی به خاطر کسی که دوست داری خودت رو به هر مشکلی دچار کنی اما من معتقدم دوست داشتن باید آزاد باشه.. یعنی وقتی من همسرمو دوست دارم نباید چون می خوام بعد از ظهر باهاش باشم از رفتن به استخر و یا دیدن دوستاش محرومش کنم.. در حقیقت هم دوستش دارم هم بهش آزادی عمل می دم.. اگه می گه می خوام برم به خواهرم سر به زنم و به هر دلیلی من نتونم باهاش برم کاری نکنم که از رفتن منصرف شده و به احساسش تو اون لحظه احترام بزارم و راهیش کنم.. اما همسر خلاف این فکر می کنه می گه نباید اینجور باشه .. یعنی وقتی من تو رو دوست دارم اگه جایی بخوای بری و یا کاری بخوای کنی حتی اگه خودمم هم هیچ علاقه ای به اون کار نداشته باشم چون دوست دارم همراهیت می کنم و این دقیقا میشه گسل اختلاف ما... که من اونو به طلبکاری و بهانه جویی و سختگیری نسبت به خودم متهم میکنم و اوون هم معتقده من اصلا بهش توجه ندارم و در اولویت فکری من قرار نداره.. نمی دونم حق با کدومه.. نمی دونم برای این مشکل می شه راه حلی پیدا کرد یا نه.. ولی من معتقدم زندگی مشترک با تمام اشتراک هایی که داره و راهی که باید با هم طی کرد لزوما نباید تمام خواسته ها تحت شعاع این اشتراک قرار بگیره.. اگه من دوست دارم کتاب بخونم و همسرم دوست داره تلویزیون ببینه خوب ببینه ، من هم از کتابم لذت می برم اما اوون معتقده در این شرایط یا باید منو متقاعد کنه با هم فیلم ببینیم و یا خودش تلویزیون رو خاموش کنه و کتاب رو از من بگیره و یا به حالت اعتراض بخوابه که تو از با من بودن خوشت نمی یاد... ولی اونچه که مسلمه این کشف خیلی از سیاهی های ذهنم رو از بین برده هر چند هنوز واسش راهکاری ندارم

نظرات 3 + ارسال نظر
مهراوه یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 09:58 ب.ظ

اقای همسر ذهنیات و خلقیات منو داره 17 سال پیش! آنچه مسلمه در گذر زمان هر دو تعدیل خواهید شد. و البته اون مجبوره بیشتر تغییر بکنه چون میخواد ترو نگه داره و ترو بیشتر دوست داره و شکننده تره!!!!! تو هم البته به مرور وقتی تغییرات اونو میبینی کمی روحیه ی ایثار و از خود گذشتگی در تو جوانه خواهد زد! البته با توجه به تجربه من ایت تغییرات و نزدیک شدن به هم میسر نیست مگر اینکه تو محدوده ی اونو هی بهش یاد اوری کنی و روی حرفت بمونی و هی دلش رو بشکنی و هی دعوا درست کنی .... تغییر خواهد کرد. طوری که روزی مثل هم اکنون من فراموش کند قبلا چطور بوده!!!!!!

خوب اگه من نخوام دلش رو بشکنم.. دعوا کنم چطور به خواسته های د خودم برسم... یعنی راه میانه ای وجود نداره؟؟؟

باشماق یکشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:13 ب.ظ

لوس بازی های زن و شوهری است
این وبلاگ یک خانم دکتر هست هم داستان زندگیش خیلی جالب است البته دیگه وبلاگ را ادامه نمی دهد ولی نظر ها را پاسخ می دهد می توانید شما هم از ایشان مشاوره بگیرید

سلام. کاش اسم وبلاگ رو می زاشتین... گاهی همین موضوعات ساده آنچنان پیچیده می شن که آدم می مونه چه کار کنه...

باشماق دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 02:20 ب.ظ

http://dardoomid.blogfa.com
روزگار درد و امید
مرد از زن توجه می خواهد و زن نوازش
نمی دونم شما چند ساعت در شبانه روز همدیگر را می بینید
من پانزده ساعت بیرون هستم شش ساعت خواب
یک ساعت عبادت و نماز دو ساعت می ماند وقتی منزل را ترک می کنم همسرم خواب است تقریبا ما در بیست و چهار ساعت یک ساعت همدیگر را می بینیم همان یک ساعت را اگر قرار باشد من تلویزیون نگاه کنم و همسرم کتاب بخواند دیگر چه زن و شوهری خواهیم بود ؟

کاملا درست.. اما گاهی فکر می کنم پس من چی؟؟ کی من خستگیهام دربره؟گاهی واقعا حال تکون خوردن ندارم همین که پسرک رو جمع کنم کلی کاره... نمی دونم چطور همون یک ساعته که هم من و هم اوون تو تمام روز با هم هستیم رو بین خواسته اوون و خودم تلفیق کنم ... البته می دونم حق با همسرمه ولی ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد