روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

یک ماه نقاهت

آقای همسر اومدن و رفتن ... با این اومدن و رفتن خیلی چیزها رو هم نابود کرد و از بین برد... این روزها تلخ تر از اونیم که بخوام از مادرانه هام و عاشقانه هام بنویسم... نا امید از ادامه راهی ام که خودم به اشتباه انتخاب کردم... و من محکوم به ادامه این همراهی تنها برای پسری هستم که این روزها به من شدیدا وابسته است... پسرکم  برای فراموشی این یک هفته بگو مگو های طولانی نیازمند مقدار زیادی تاب و سرسر است... نیازمند کلی آرامش با نوای آهنگ پت و مت هست... نیازمند دیدن مادریه که چشماش خیس از اشک نباشه... من و گل پسر برای فراموشی این یک هفته یک ماه وقت داریم ... یک ماهی که توش قراره من تصمیمات بزرگی بگیرم... یک ماهی که باید دوباره به خودم برگردم و همه چیز رو مرور کنم... یک ماه وقت دارم که واقعیات زندگی رو بپذیرم ... و من یک عمر وقت دارم راه خودم و پسرکم رو از راه پدر جدا کنم....

نظرات 7 + ارسال نظر
جنس مونث شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 ب.ظ

مهتاب عزیز این حرف ها چیه زدی
جر و بث همه دارن
مشکل کیه ک نداشته باشه
مرد و همسر مال کی هست که صد در صد همونی اشه که میخواسته ؟
بعضی اوقات ادم حس میکنه اخر خط ولی نه عزیز باورش نکن
نمیدونم چی شده و مطمئنم اگه میخاستی کامل ماجرا رو بگی مینوشتی ولی بدون منم به این موقعیت ها رسیدم توی وبلاگ رو بخوان حتی توی بارداریم رفتم دخواست طلاق بدم ولی بعضی چیزا باعث شد بکشم عقب .میدونم شرایطت سخته میدونم یکه و تنها بخوایی ی زندگی رو روی پا نگه داری سخته درست مرد خونه کار میکنه ولی اون دوره و خیلی از مشکلات رو نمیبینه و براش درک شرایط سخته .
منم ده سال همسرم صبح ساعت یک ربع به شش از خونه میرفت و دقیق 12 شب برمیگشت بعضی اوقات هم دیر تر خیلی چیزا برام عقده شده خیلی حرف ها برای همیشه توی سینم حبس شده حتی یادم رفته با همسرم چطور بگم بخندم انگار شوهر داری هم به طور کامل فراموش کردم.
ولی تو رو خدا خوب فکر کن خوب بیاندیش اون بچه از تو ارامش میخواد نه ی دریای متلاتم که تو فقط دستت به سکان باشه .
زندگی توی دعوا و طلاق یعنی دریایی که ارامش نداره .
زندگی درد سر داره و خیلی مشکلات ولی مهتاب به خودت همسرت فرصت بده اونم براش سخته این دوری این فاصله ها
کمکش کن
برعکس قبل ان چند وقت که خودت اسمشو گذاشتی نقاهت بهش نزدیک شو اس مس بیشتر بده تماس بیشتر بگیر حتی اگه در حد 20 ثانیه باشه و بگی سلام خوبی نگرانت بودم همین که خوبی خوشحالم فعلا .
حرفات رو بنویس براش نامه کن اس مس کن
گاهش وقت ها ادم خوبه بی صدا با هم حرف بزنه و راحت همه حرفاشو بگه خواسته هاشو .
بی خبرم نزار شماره تماسمو برات میزام که بدونی ی خواهر داری همیشه دوستت داره و خواهد داشت .
اگه نظرات تاییدی هست تاییدش نکن

ممنون از راه حل هات... من هم واقعا قصد جدایی ندارم... نه اینکه نخوام فقط برای پسرم...

مهسا یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:07 ب.ظ http://vibre4sky.blogsky.com

مهتاب... میدونی چه ظلمیه آدم بخاطر خودش زندگی نکنه؟ پس خودت چی؟ گل پسر ازدواج کرد بعد چی؟ اون وقت می خوای بگی ای دل غافل جوونیمو گذاشتم پای چی..؟
من از جدایی نمی گم فقط یه چیز میگم:
جوونی اومد سر راه پیامبر گفت یا رسوا الله مادرم رفتن خواستگاری دختر مورد علاقم، دعا کنید ما بهم برسیم. پیامبر میگن قسم به آسمون و زمین اگر من دعا کنم و جبرئیل آمین بگن، ولی شما قسمت هم نباشید بهم نمی رسید! و اگه این سوال اومد توی ذهنت که پس اینایی که بهم میرسن و طلاق میگیرن چی... فقط می تونم بگم اونا خودشون قضای خودشونو تغییر دادن اونم با رفتارهای اشتباهشون!
می خوام بگم مهتاب یک ماه نقاهت خیلی خوبه ولی نشه همه عمر نقاهت.. من مجردم،نمی خوام حرفای گنده تر از سنم بزنم ولی دو تا خواهر و یه برادر دارم که از زندگی هرکدوم یچیز یاد گرفتم... و مطمئنم اونا هم بهت همینو میگفتن.. برو پیش مشاور.. من زنی رو میشناسم که چندین ساله با ترس و لرز توی آبمیوه شوهرش آرام بخش میریزه چراکه شوهرش بخاطر فرق گذاشتنای خانوادش مشکل روحی پیدا کرده بود و سر اون خالی میکرد ولی حالا آرومه...در کنارش من زنی رو می شناسم که که به ظاهر خوشبخته و همه حسرت زندگیشو می خورن ولی خودش میدونه که بدبختی فاصله زیادی باهاش نداره ولی واسه کم نیوردن می خواد بی هیچ اقدامی ادامه بده...
تو اینطوری نباش... تو مادر خوبی هستی ولی نگو بخاطر گل پسر ادامه میدم، بگو خودمو دوست دارم و این زندگی به این شکل حق من نیست پس خودتو زندگیتو تغییر بده...
یروز برام داستان آشناییتونو بگو، خواهش می کنم... ولی چیزی که هست الان تو مهتاب آقای همسری ، هردو سختیای زیادی دارید می کشید پس این یه ماه نقاهت یه راهی پیدا کن.. اول خودتو آروم کن بعد برو پیش مشاور بگو مب خوام زندگیمو بستزم، به هر قیمتی...
این همون زندگیییه که کسی که رو تخت بیمارستانه حاضره همه پول و خونه و ماشینشو بده که فقط یه روز دیگه سالم برگرده بهش...
بهت گفته بودم پیوند عجیبی با شما و نوشته هات احساس می کنم ... پس باور کن خیلی خیلی ناراحتم و ازت می خوااااام بیشتر خودتو دوست داشته باشی...
تو باید خودتو دوست داشته باشی و واسه خودت ارزش قائل شی تا بقیه هم با تو با احترام برخورد کنن

ممنون از این همه لطفت... من خودم هم می دونم که اشتباهاتم زیاده... من از اول همچین حسی نداشتم به مرور در من ایجاد شد... متاسفانه همسرم آدم بسسسسسسسیار پر توقعیه... همش دلش می خواد بهش توجه بشه... تایید بشه... ولی خودش حاضر نیست یک قدم برداره...در کل ادم بدی نیست ولی ما به دو تا دنیای مختلف تعلق داریم... همونقدر که حرفای من واسه اون مسخره است حرف های اون هم حال من رو بد می کنه... خیلی دوست دارم هر چی که فکرشو می کنم بنویسم... ولی اینجا جایی که می خواستم پسرم وقتی بزرگ شد روزمره ای مادری که بیشتر روز رو خونه نیست بخونه... دوست ندارم حس بدی به پدرش یا من داشت باشه...شاید رفتم یک جای دیگه نوشتم...

مهراوه یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:31 ب.ظ

در پست قبلی با یه دونه مویز گرمیت شد حالا با یه قاشق ماست سردی کردی؟...
بیخیال شو زندگی بازی های خشن تری داره که چنین مسائل کوچیکی نمی تونه تو رو اذیت کنه

برداشت تو از پست قبلی گرم شدن بود... من اونجا فقط از آرزو هام گفتم... از کسی که دوست دارم همراهم باشه....ولی نیست

جوجو یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:32 ب.ظ

شیـــــــرهـــ!!!
تو می تونی!!

البته که می تونم

مریم مامان ماهان دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:45 ب.ظ http://mahanema.blogsky.com

سلام مهتاب جون
امیدوارم تصمیم درست رو بگیری
شرایطی که نوشتی شرایط سختیه ولی عزیزم خوب فکر کن به آینده خودت و پسرت

من اهل کشمکش و دعوا نیستم.. آرامش پسرم و بعد خودم برام از هر چی مهم تره... من اشتباهاتی تو زندگیم کردم از جمله احترام بیش از اندازه... توقع نداشتن از زندگی و مصالحه در هر زمینه ای ... من تمام مدت فکر می کردم با این کار رفتار هاش تعدیل می شه ولی نشد و بدتر هم شد

مهسا دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:53 ب.ظ http://vibre4sky.blogsky.com

مهتاب جان این میلمه... اینطوری می تونیم راحت تر صحبت کنیم... هم بخاطر آینده گل پسر هم من کسایی وبلاگمو می خونن که نمی خوام خیلی چیزا رو بدونن...
اگه دوست داشتی بهم میل بزن. منکه بی صبرانه منتظرتم

ممنون گلم ... دوست دارم با کسی حرف هامو بزنم... دوست ندارم مادرنه هام با تلخی هام قاطی شه... این روش خوبیه

اندر احوالات ... شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:43 ب.ظ http://andarahvalat30.blogfa.com

امیدوارم با برگشتنش همه چی حل بشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد