روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

یک محتاج به دعا

واقعا خیلی زشت و ضایع است که از همه عزیزانی که اینجا رو می خونن تقاضا کنم برای لاغر شدن این حقیر گاهی به آسمان نگاهی کنن و دعایی بخونن!!؟؟

909 روز بعد

بعد از 909 روز اونی که تو رو از ما گرفت رفت جایی که سزاوارش بود... 909 روز از اوون روز ابری گذشته و امروز دوباره آسمان ابریه با این تفاوت که تو دیگه نیستی و اونی که به تو زد و فرار کرد الان هست... اوون یه جایی نزدیک ما، پشت میله هاست... اوون این جاست چون باید برای کاری که کرد جواب بده... اوون این جاست تا بعد از 909 روز بفهمه که اوون پیر مردی که موهاش مثل ابرهای بهاری سفید و صاف بود .. اوون پیر مردی که بهش زد و در رفت و فکر کرد خیلی زرنگه عزیز دل خانواده ای بود که توی این 909 روز زندگیشون زیر و رو شده... اوون این جاست تا برای گرفتن تو از ما شاید تنها عذر خواهی کنه... هرچند شاید دیگه مهم هم نباشه... مهم نبودن تو و غم ماست... مهم اینه که اوون آدم لات بفهمه کسایی هستند که تا آخر رهاش نمی کنن...

909 روزه که کلید تو توی در نچرخیده... صدای پات توی راهرو نپیچیده... و خونه از صدای تو، از حضور تو، محرومه... 909 روزه که مادرم دیگه مادرم نیست... خواهرم توی عمق نگاهش همیشه غمی هست... و برادرام.... 909 روزه که زندگی ما ، زندگی سابق نیست.

جیر جیرک من

پسرک می خواد قورقورک شه... قور قورک تلفیقی از جیرجیرک و قورباغه است... می خواد بال داشته باشه و بره تو آسمونها ...بهش می گم مامان چرا دوس داری جیر جیرک شی؟؟؟ می گه می خوام برممم... پرواز کنم.... با فرشته ها بازی کنم... بعد هم شبها نخوابم بلند بلند آواز بخونم...

قیافه من!!!!!

یکی مثل همه

گاهی با یک تصمیم، با یک برخورد میشه تبدیل بشی به همون کسی که ازش متنفر بودی... توی یک موقعیت می بینی خودت تبدیل شدی به کسی که اصلا دوسش نداری.. حالا من از دست خودم راضی نیستم.. رفتار بد رو با همون رفتار جواب دادم... و با اینکه می دونم کار منطقی بوده ولی نسبت به خودم احساس بدی دارم... خانواده همسر من یک خانواده تقریبا پرجمعیت هستن.. و دارای مناسبات خاص که در موردش قضاوت نمی کنم... اما یک جور سردی خاص بینشون حکمفرماست... یک حالت بی تفاوتی... توی این 2 سالی که اقای همسر جنوب رفتن.. دریغ از یک زنگ احوالپرسی، یا دعوت کردن و یا حال پرسیدن... البته توی این مورد مادر همسر مستثنی است... با اینکه سنی ازش گذشته و بیماری های مختلفی داره و خصوصیات اخلاقی خاصی هم داره اما خانم خوبیه و به معنی واقعی یک مادره... دلسوز و پیگیر.. خدا رو شکر توی این مدت هم با هم هیچ برخورد بدی نداشتیم و همیشه روابطمون با احترام بوده... اما  بقیه از گرفتاری هم خوشحال می شن... و هیچ کمکی هم در حق هم نمی کنن. جالبه همشون هم وضع مالیشون خوبه و حتی می شه گفت بسیار خوب... توی یک مقطعی ما نیاز به پول داشتیم در حد 2 میلیون ، تازه با این عنوان که 15 روزه پس می دیم... هنوز برام باور کردنش سخته که هیچ کدوم حاضر نشدن این قرض رو بدن... جالبه که یکشون طلا فروشه و یکیشون وکیل، یکی دیگه مدیر بلند پایه یکی از ادارات و ... بگذریم ... اوون روزها بیشتر از اینکه برای پول ناراحت باشم دلم برای تنهایی آقای همسر می سوخت... حالا بعد از 3 سال یکی از این برادران از من خواستن که برای گرفتن وام ، ضمانتش رو انجام بدم... و من پس از سه سال می بینم شدم یکی مثل اوونها... به راحتی گفتم نمی تونم... جالبه حالا هم دلم برای آقای همسر می سوزه ... میدونه که حق با منه و به من حق میده که پشت سفته ها رو امضا نکنم .. می دونه که رقم وام بالا است و ریسکش زیاد... اما توی صداش یک جور تنهایی است... انگار اینبار من تنها گذاشتمش...