روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

عاشقانه

روزهای با تو بودن رو مزه مزه می کنم.. می دونم دیگه فرصت زیادی ندارم و روزهای که بغلم می کنی و جای خط و خراش هایی که روی دست و پام رو می بوسی داره از لای دقیقه ها و ثانیه ها می لغزه و یه جایی که فقط من به یاد بیارم و خدا حفظ می شه... وقتی با دستای کوچیکت برام دست تکون می دی و دست در دست عمو محسن راهی پارک می شی می دونم که خیلی دور نیست روزی که برام دستی تکون بدی و بری دنبال زندگیت مثل یه پرنده .....شاید توی درگیریهای روزانه ام و کشیدن بار یک زندگی به تنهایی گاهی تلخ بشم ولی وقتی به چشام نگاه می کنی و دستای کوچیکت رو روی صورتم می زاری تمام غم ها دود می شه و به هوا میره.... وقتی با اشتیاق صدام می کنی که بیام پیشت بشینم وتو لم می دی تو بغلم برای بار هزارم  پت و مت رو باهات دوره می کنم دوست دارم این روزها برو تمامش رو عاشقانه نه مادرانه دوست دارم

تفاوت

شاید بین دیدنت و تکان دادن دست و لبخندی به پهنای صورت توی انتهای کوچه و دیدن عکسی با یک لبخند دائمی روی دیواری در ابتدای کوچه خیلی  تفاوت باشه... اما حس بودنت هنوز توی تمام کوچه ها و خیا بان ها جاری است ...مهم نیست که دل من چقدر دلتنگته مهمه اینه که من هنوز از حس حضورت سر شارم و می دونم هر جا که باشی تو شادی . و در مقابل شادی تو دلتنگی من اصلا مهم هست؟؟؟؟!!!

i want a wife

«ترجمه‌ی آزادی از

“I want a Wife”

اثر جودی برادی

من جزو آن دسته از آدم‌هایی هستم که به آن‌ها «عیال» می‌گویند.
البته «مادر» هم هستم.
چند وقت پیش در یک مهمانی آقایی از دوستان رادیدم ، که تازگی از همسرش طلاق گرفته است . می‌گفت باز می‌خواهد تجدید فراش کند.

 با خود اندیشیدم «چه فکر خوبی، راستی کیست که زن نخواهد؟»

 راستش را بخواهید «من هم زن می‌خواهم.» چرا؟

جوابش ساده است:
می‌خواهم دوباره درس خواندن را شروع کنم و منبع درآمدی برای خودم و (در صورت لزوم) خانواده‌ام ایجاد کنم.
 زنی می‌خواهم که زحمت‌کش باشد و مرا به دانش‌گاه بفرستد.
و در حالی که من در آرامش درس می‌خوانم، از فرزندانمان مراقبت کند.
 به درس و مشق و بهداشت آن‌ها برسد. آن‌ها را همیشه تمیز و سالم نگه دارد.
به زندگی شخصی و اجتماعی آن‌ها برسد.
 آن‌ها را به اماکن اجتماعی (پارک، موزه، باغ وحش) ببرد.
 اگر بیمار شدند، از آن‌ها مراقبت کند.
نگذارد بیماری آن‌ها مانع تمرکز من شود.
 شاغل باشد و درآمد قابل توجهی را به خانه بیاورد.
درآمدش را صرف من و فرزندانمان کند.
برای فرزندانمان از کارش بزند.
 البته شاید این کار از درآمدش بکاهد.
اما مشکلی نیست من تاب میاورم.
زنی می‌خواهم که نیازهای فردی مرا ارج نهد.
خانه را مرتب و پاکیزه نگه دارد. به بی‌نظمی‌هایم سامان دهد.
لباس‌هایم را بشوید. اتو کند. تا کند. برایم لباس نو بخرد.
 وسایل شخصیم را مرتب کند تا راحت پیدایشان کنم.
آشپز چیره‌ای باشد. خرید کند و غذاهای لذیذ بپزد.
وقتی به مسافرت می‌روم هم‌راهم باشد.
محیط را برای تفریح و استراحتم آماده کند.
 از کار و زندگیش شکایت نکند.
 شنونده‌ی خوبی باشد. به حرفهایم گوش دهد.
 در مشکلات درسی به من کمک کند. تکالیف درسیم را انجام دهد.
وقتی درسم تمام شد و شغل مناسب پیدا کردم، شغلش را رها کند.
 در خانه بماند و از بچه‌ها مراقبت کند.
 
 
زنی می‌خواهم که به زندگی اجتماعی من برسد.
 وقتی به مهمانی دعوت می‌شویم بچه‌ها را نیاورد.
 هروقت مهمان دعوت می‌کنم با روی گشاده‌پذیرای آن‌ها باشد.
با سکوت محبّت‌آمیزش بحث‌ها و گفت‌گوهای ما را تایید کند.
بچه‌ها را زودتر بخواباند که مزاحم من و مهمانانم نشوند.
از مهمانانم پذیرایی کند. ظرف‌های خالی را از مقابل ما بردارد.
به من وفادار بماند. بداند که زندگی پرمشغله‌ی من جایی برای حسادت ندارد.

 درک کند که ممکن است بیش از یک هم‌خوابه اختیار کنم. چون همیشه به اجتماع نیاز دارم.
آزادم بگذارد که اگر دیگری را مناسب‌تر از او دیدم، او را جای‌گزین کنم.
بعد از طلاق مسوولیت بچه‌ها را بپذیرد.
 چون می‌خواهم زندگی جدیدی را شروع کنم وقتی برای بچه داری ندارم.
خودتان قضاوت کنید. شما جای من بودید زن نمی‌خواستید؟ 
----------------------------------------------------------------- 
این مطلب رو جایی خوندم حیف بود که تو وبلاگم آرشیو نشه..حلا می بینم من هم مدتهاس که دلم می خواد زن داشته باشم