روزانه های یک مادر

روزهای مادری

روزانه های یک مادر

روزهای مادری

ایران خودرو

من و آقای همسر معمولا کارهای مهم و چالش برانگیز رو می اندازیم روز آخر مرخصی آقای همسر... این کار بیشتر از اینکه روی برنامه ریزی باشه از بی برنامه گیه .. البته هم من و هم آقای همسر ترجیح می دیم چیز هایی که قرار اعصابمون رو خورد کنه روز آخر باشه که به با هم بودنمون گند نزنه.. اصولا آقای همسر بسسسسسیار آدم حرص خوری هستن و بیش از اندازه طبیعی برای یک موضوع حرص می خورن... دیروز هم آخرین روز تعطیلات آقای همسر بود که تقریبا همه کارها موند برای همین روز.. ولی بدترینش پیگیری تحویل ماشین  از ایران خودرو بود... ما بهمن ماه یه اشتباهی کردیم و رفتیم کل پول بی زبون رو به هوای نو کردن ماشین ریختیم به حساب ایران خودرو...حالا نه از دعوت نامه خبری هست نه اصلا می گن که کی می خوان تحویل بدن.. حالا از این بگذریم من و آقای همسر هم می دونستیم اینجا سوئد نیست اصلا منتظر تحویل خودرو تو موعد  مقرر هم نبودیم.. ولی موضوع جالب نحوه برخورد جالب انگیز و قشنگ کارمندهای ایران خودرو چه تو دفتر نمایندگی چه دفتر منطقه ای است. تو جواب این که حداقل بگید احتمالا کی ماشین رو تحویل می دین خیلی خونسرد می گه اصلا منتظر نباشید و می فرمایند برین تغییر قرار داد بدین که یه ماشین دیگه غیر پژو ، ال 90 و رانا بهتون بدن ..من که چشمام گرد شده می گم بعد اونوقت چه ماشینی هایی رو می تونیم انتخاب کنیم ، می گه سمند و پژو پارس.که همشون تک ایربگ و استاندار یورو 2 هستن و بخاطر این که تا آخر خرداد می شه این ماشین ها رو پلاک کرد شرکت این تسهیلات رو در اختیار مشتریانی که شرکت نمی تونه به تعهدش عمل کنه قرار داده !!!!!!!!!.. من رو می کنم به آقای همسر می گم به عبارتی تلاش اون شرکت معظم اینه که پارکینگ ماشین های انبار شده اش رو به این وسیله خالی کنه.. جالب اینه که اوون اقای محترم می فرمودند که شما تو قراردادی که با شرکت تنظیم کردین با این بند موافقت کردین.. میگم خوب اگه بخوایم پولمون رو پس بگیریم شما 15 روزه طبق همون قرارداد پول رو برمی گردونین یا نه.. می گه نه!!!!... می گه شرکت پول نداره برگردونه و تقریبا به هیچ تعهدی هم عمل نمی کنه و باید 1 یا 2 ماه دنبالش بدویین...حالا من هی به همسر نگاه می کنم آقای همسر به من... و فقط تونستیم بگیم شرکت محترم شما بسییییییییییار کلاه بردار و دزد تشریف دارن...و اینگونه است که همچنان تحویل ماشین در هاله ای از ابهام است.

واقعا چرا!!!چرا اینقدر بی تعهد شدیم!؟؟ چرا این قدر بی وجدان شدیم... چرا اینقدر دزد شدیم... چه بلایی سرمون اومده که حاضریم هر شرایطی رو بپذیریم...چرا اینقدر بی پناهیم... موضوع اصلا ماشین نیست.. برای منی که الان یک ماشین زیر پامه و خرید ماشین دوم چندان هم حیاتی نیست اینقدر حس سرخوردگی توم قویه وای به حال اون پدری که در به در پیدا کردن دارو برای بچه اشه.. یا اون آدمی که تمام زندگیشو بسته به خرید یک ماشین...چرا هی به مرگ گرفته می شیم که به تب قناعت کنیم.. چرا !!! این روزها بیشتر نگران گل پسرم.. نمی دونم زمانی که بزرگ شد و هم سن ما مثل ما باید اینقدر تحت فشار مسائل حاشیه ای باشه؟؟؟ نمی دونم چطور می شه این حلقه معیوب رو شکست... نمی دونم

من و استخر

با عجله از اداره زدم بیرون که برم استخر... رفتم داخل دیدیم کیفها رو می گردن... کل زندگی آدم رو می ریزن رو میز.. بعد تفتیش بدنی می کنن و بعد تذکر می دن که مایو دو تیکه و دامن دار اگه دارین برین بالا قیچی می شه... وقتی دلیلش رو پرسیدم جوابی نگرفتم... فکر کنم یه مدت دیگه می گن با چادر برین تو استخر.. واقعا چرا!!!!!! 

-------------------------------------- 

پی نوشت: البته من هم وسایلم و جمع کردم رفتم استخر خصوصی با کلی عزت و احترام البته با پرداخت پول بیشتر...

یک وقتی یک جایی از زندگی...

·      اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده

·      رنج را نباید امتداد داد باید مثل یک چاقو که چیزها را میبره و از میانشون میگذره ازبعضی آدمها بگذری و برای همیشه قائله رنج آور را تمام کنی.

·      بزرگ‌ترین مصیبت برای یک انسان اینه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن

·      مهم نیست که چه اندازه می بخشیم بلکه مهم اینه که در بخشایش ما چه مقدار عشق وجود داره.       

·      شاید کسی که روزی با تو خندیده رو از یاد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته، فراموش نکنی.

·      از درد های کوچیکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگین باشه، لال می شه

·      اگر بتونی دیگری را همونطور که هست بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعیه.

·      همیشه وقتی گریه می کنی اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته.

·      کسی که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همین بیشتر از اینکه بگه دوستت دارم میگه مواظب خودت باش.

·      همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود" هست.
یک کم کنجکاوی پشت "همین طوری پرسیدم" هست.
قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" هست. 

----------------------------------------- 

مدتها پیش از وبلاگی برداشتم که الان اصلا اسمش  یادم نمی اد..امید است که حلال کند

عطر تو

میون خواب و بیداری ، مادر سر رسید. من که گیج از بیخوابی گذروندن شب بالای سر پسرک بودم تنها تونستم سلام علیکی کنم و مبل تختشو رو باز کنم و دراز بکشم... خیلی سریع خوابم برد.. توی خواب خودم رو می دیدم که در حال گریه و زاری رو سجاده مادرم... ولی میدونم مادر هنوز هست... انگار غم پدر با بوی جا نماز توام شده بود... میدیدم روی سجاده جای همیشگی مادر توی اتاق دراز کشیدم و پرم از عطر مادرو غمی که قلبم رو منفجر می کرد... من تنها با چادر مادرم عشقبازی می کردم.. می بوسیدمش و می بوییدمش... خلاصه با اوون حال زار انقدر توی خواب اشک ریختم که یک لحظه احساس کردم در حال خفگی ام و از خواب پریدم... چشمام رو باز کردم فهمیدم این شکنجه از کجا اب می خورد... من که دراز کشیدم، مادر چادرش رو برای اینکه سردم نباشه سرم کشیده بود ..و اینجوری با لطف مادر دچار اضطرابی شدم که تا نگاهش می کردم اشک هام می ریخت..من اشک می ریختم برای ترس از دست دادن ، ترس دفن دوباره زیر بار غم، ترس از دلتنگی... و مادر من رو میدید و فکر می کرد بخاطر گل پسر اشک می ریزم....

پسرک بیمار

از دوشنبه گذشته من مادر یک گل پسر بیمار بودم... پسرک من توی یک هفته گذشته کلی تب کرد ، کلی امپول زد و در نهایت مجبور شدیم بیمارستان بستریش کنیم.. یک سرما خوردگی ساده تبدیل به عفونت مزمن ریه شد و اینجوری شد که من الان دو شب توی بیمارستان هستم. پسرک من در اوج بیماری مثل یک مرد قوی و منطقی با مسائل کنار اومد.

شب اولی که بیمارستان بود با وجود اینکه بچه های دیگه باباشون همراهشون بود و پدر پسرک توی یه راه دور ، کمی غصه می خورد با توضیح و دلداری اینکه بابات هر جا باشه دوست داره و من همراهتم همه جا آروم شد.از اوون طرف اقای همسر انچنان روحیه اشو باخته بود که تا می گفتم گل پسر ، صداش می شکست... خدا رو شکر می کنم که اگه همسرم دوره ، خانواده ای دارم که همه جوره ازم حمایت می کنن... برادرهایی دارم که مثل کوه پشتم هستن و تو شرایط سخت ازم حمایت می کنن.. مادری دارم روشن تر از افتاب که تنها بودنش روزهای سخت زندگی رو برام زیبا می کنه...

توی این چند روز که تو بیمارستان بودم با اینکه مشکل پسر چندان جدی نبود با تمام وجود ترس، اضطراب، استرس، و بی پناهی خانوادهایی که مریض دارن رو حس کردم.. ادم وقتی توی این شرایط قرار می گیره تازه می فهمه که چقدر حادثه به ادم نزدیکه و چه نعمتهایی داره که و انسان ازشون قافله... خدا به همه مریضها سلامتی بده و به هیچ مادری ناراحتی و بیماری فرزند رو نشون نده...